متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

یکی یه دونه پسرمامان

مهر مادری

در یکی از روزهای سرد زمستان حضرت موسی (ع) در حال گذر از صحرایی پوشیده از برف بود که چشمش به مادری افتاد که کودک خود را با تمام وجود در آغوش گرفته و او را از سرما حفظ می کند به طوری که به نظر می رسد حاضر است تمام سختی های جهان را به جان بخرد ولی کودکش آسیبی نبیند در همین حال سوالی به ذهن حضرت موسی رسید : (( که به چه علت این زن این همه سختی را به جان می خرد تا به کودکش گزندی نرسد ؟؟)) از سوی خداوند وحی آمد که : (( ای موسی ما در وجود مادران نعمتی قرار داده ایم و آن چیزی نیست جز مهر مادری )) حضرت موسی فرمودند : (( این چه نعمتی است در وجود مادران که به خاطر آن این همه رنج و سختی را به جان می خرند )) آنگاه ازسوی خ...
30 ارديبهشت 1393

تبریک روز مرد از طرف مامان زهرا

همسرم دستانت و پیشانیت را می بوسم چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود خاک پایت هستم تا هست ونیست هست به حرمت شرافت می ایستم و تعظیم می کنم                                                                                                                همسرم روز...
23 ارديبهشت 1393

گل پسرمیگه بابا

سلام پسر گلم الهی مامان قربونت بره این روزها بهترین روزهای زندگیم هست چون کارها و کلمه هایی را داری بر زبان می آوری که خیلی لذت بخشه امروز کلمه ای را گفتی که اصلا باورم نمی شد آن چیزی نبود جز گفتن بابا اولش متوجه نمی شدم چی میگی اما وقتی دقت کردم دیدم هی میگی بابا الهی مامان فدات بشه بوسس             ...
19 ارديبهشت 1393

شروع شیطنت گل پسر

سلام ناز نازی مامان فداتشم که حسابی با نمک شده ای دیگه داره میره کم کم شیطنت هات شروع بشه وقتی می گذاریمت داخل روروک حساب ذوق می کنی و با آخرین سرعت میری و دوست داری به همه چیز دست بزنی انشالله خدا حفظ و محافظت کنه خیلییییی دوست دارم بوس                     ...
16 ارديبهشت 1393

سومین واکسن گل پسر

شش ماهه که شدی باز باید می رفتیم و واکسنت را می زدیم مثل دفعات قبل خیلی استرس داشتم اما باز چاره ای نبود 1393/02/01 بردیمت پایگاه توحید خیلی سرحال بودی و می خندیدی اما من الهی برات بمیرم که نمی دانستی چی در انتظارت هست بالاخره اول قدو وزنت کردند و بعد نوبت واکسن رسید که این بار دوتا داشتی اولی را در پای چپ تزریق کردند که گریه شدید کردی و دومی را در پای راستت وقتی تزریق کردند دیگر از حال رفتی بمیرم برات بالاخره حسابی اشک ریختی و رفتیم خانه مادر جون و عزیز با اینکه اصلا حال نداشتی اما باز تا آنها را دیدی خندیدی و بعد باز زدی زیر گریه خیلی ناراحتت بودم و همش بغلت کردیم تا اینکه شب تب شدیدی کردی مرتب بهت استامینوفن دادم و پاشوره ات کردم خدا را ...
2 ارديبهشت 1393
1